ღموج درياღ

من حدس می زنم از آواز آن همه سال و ماه

هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد دارم

من خودم هستم 

بیخود آینه را روبروی خاطره مگیر

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله بر خاستم

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم

صبوری می کنم تا کلمات عاقل شوند 

صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملترشود

صبوری می کنم تا طلوع تبسم,تا سهم سایه,تا سراغ همسایه...

صبوری می کنم تا مدار,مدارا,مرگ...

تا مرگ خسته از دق الباب نوبتم

آهسته زیر لب ...چیزی,حرفی,سخنی بگوید

مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

هه! مرا نمیشناسد مرگ

یا کودک است هنوز ویا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ, برادر,ای بیم ساده ی آشنا

تا تو دوباره بازآیی 

من هم دوباره عشق خواهم شد!

 



قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ